loading...
سـایــت عـاشقانه لاوین20/تفریحی و سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
nafas بازدید : 365 1394/10/15 نظرات (46)

 تکیه گاهم بآش ! 


میخواهم سنگینی نگاه

 

 

ایـن مردم حسود شهر را

 

تـو هم حس کنـی 

ایـن مردم نمیتوانند ببینند

دست هایمان تا این اندازه بهم می ایند!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ترانه در تاریخ 1394/10/18 و 10:05 دقیقه ارسال شده است

زندگي زيباست اي زيبا پسند
مثبت انديشان به زيبايي رسند

این نظر توسط محمدرضا در تاریخ 1394/10/18 و 3:27 دقیقه ارسال شده است

پست بسیار زیبایی بود ... شکلک

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:40 دقیقه ارسال شده است

کوهم به استواری البرز و زردکوه

آتشفشان ملتهبم گرم و باشکوه

گسترده ام به سادگی و انزوای لوت

چون نخل های زخمی اهواز در قنوت

«هامون»تر از خلیج و «پریشان» تر از ارس

تاریــــخ گفته بـاج ندادم بــه هیـــچ کس

سیمرغ ِ این فلاتِ کُهــن مـادر من است

این سایه ی هماست که روی سر من است

میــراث دار ِ عشــق ِ سیاووش و آرشم

با پرچمی سه رنگ که بر دوش می کشم

روزی مرا بـــه سلطنت آسمـان ببین

در دست من کلید زمین و زمان ببین

ایرانــی ام شکـــوه دماوند با من است

پشتم به کوه باد! که الوند با من است

دشمن! تو سنگ خاره ای امّا من آهنم

شیـــر درنده اند جـــوانان میـهنــــــم

در اصل خود، خودیم... اگر «جین» به پا کنیم،

بهتـــر از آنکـــه مثل تــــو پوتیـــــن به پا کنیم

راضی نمی شویم به آزارِ هیچ کس

بالا نمـــی رویم ز دیـــوار هیـچ کس

هرکس به فکر خانه و آبادیِ خودش

در اختیــار ِ هرکسـی آزادیِ خودش

ای همطرازِ قدمتِ تاریــخ ، نام تو

ای بردمیده صبحِ بشر با سلام تو

تو هستیِ منی و نگاه بد از تو دور

بیگانه! حسرت وطنـم را ببر به گور

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:33 دقیقه ارسال شده است

ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را

خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را

برق لب های ِ تو یادآور ِ شاتوت و شراب

چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را

گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی

گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را

بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت

کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را

\"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان\"

با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:27 دقیقه ارسال شده است

خدا نخواست نگاه تو بی کران باشد

زمین اجــازه ندارد کــه آسمان باشد

به درد سفره ی آغوش من نخواهد خورد

تنی کــه هر شبه مهمان این و آن باشد

کنــون کــه شانه ی تو لایق سر من نیست

همان خوش است که بالشت دیگران باشد

هزار شکــر کــه پای بهارمان یـــخ زد

تبرزنی که هوس داشت باغبان باشد

سمند خاطر مردی که گرم تاختن است

درست نیست کـــه علّاف مادیان باشد

نرنج از من اگــر راندمت کبوترکش!

درخت دوست ندارد کلاغدان باشد

مرا حوالـــه ی این بیستون کـن و بگذار

که عشق، قصه ی شیرین خسروان باشد

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:19 دقیقه ارسال شده است

از خوب ها بریـده و بد جمـــع می کند

مردی که از زمانه حسد جمع می کند

درصفر ضرب کرده خودش را و سالهاست

هـی بـــر سر نتیجــه عدد جمـع می کند

تا از زمیــن پلــی بزند بـــر ستـــاره ها

از چشمهای بسته رصد جمع می کند

او یک روانی است که در کوچه های شهر

هر توپ را کـــه می ترکد جمـــــع می کند

او اعتقـاد دارد انســان نمرده است

با اینکه کوچه کوچه جسد جمع می کند

جای قلـم نشسته و با سوزن سرنگ

جوهر ز رگ گرفته عدد جمع می کند

فریادهای خسته ی خود را زکوچـــه ها

وقتی کسی نمی شنود جمع می کند:

ای مردمان خوب که شیطان ز جمع تان

هی دسته دسته آدم بد جمع می کند

از من بـه زندگی برسانید اینکه مرگ

دارد علیه عشق سند جمع می کند

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:13 دقیقه ارسال شده است

بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم

شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!

حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت!

وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم!

تنم از عطــر آغـــوش ِ تــو دارد باز می سوزد

جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم

نظام ِ آفـــرینش ناگهـــان بـــر عکس شد ، دیدم-

زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!

گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب

\"گُل ِ گلدون من...\" جا باز کـــرده توی آهنگم!

بَدَم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی... وَ دلشـــوره

ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم!

فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟

دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!

تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم

همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!

همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم

به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم

این نظر توسط لیلی در تاریخ 1394/10/17 و 23:07 دقیقه ارسال شده است

دیدمت با دیگری خلوت گرمی داری
کینه در قلب من و عشق در او میکاری

باورم نیست که میثاق شکستی آخر
گرچه رفتی نرود یاد تو هرگز از سر

از همان غروب دلگیر که رفتی ز برم
کاسه های اشک و خون بود دو چشمان ترم
ترم
یخ زده زندگیم تیره شده هر روزم
دو سه سالست که پوج و بی هدف میسوزم

خودکشی از غم عشقت آخر این دنیاست
شوق دیدار تو در خواب ابد هم زیباست


راستی باعرض شرمندگی بی اجازه با احترام و افتخار لینکتون کردمشکلکشکلک

این نظر توسط عشق ب ثمر در تاریخ 1394/10/17 و 23:04 دقیقه ارسال شده است

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا باز بوی سپند می‌آید

چه کنم؟با وجود اینهمه چشم به وجودت گزند می‌آید

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

مــی‌رسی و زبـــان گنجشکان با ورود تـــو بند مــــی‌آید

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

کــــه بـه جنگ قبیلــــه‌ی قاجــــــار لطفعلـــی خان زند می‌آید

می رسی و هوای فروردین جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نــه ؛ حبّه قند می‌آید

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظـر بــــه تــــو مــــوی بلند می آید

دست‌های تو را که می‌گیرم بازهم دست می‌کشی از من

بـــر لب پاسبــان و دستـفروش باز هــم نیشخند مــی‌آید

احتمالاً دوبـاره شاعرکــی آمده شهــــر مــــا غــــزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

این نظر توسط لیلی در تاریخ 1394/10/17 و 23:01 دقیقه ارسال شده است

اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم كه اين جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ طفلك شيرينم
ديريست كاشيانه شيطانست
روزي رسد كه چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانه درد آلود
جويي مرا درون سخنهايم
گويي به خود كه مادر من او بود


کد امنیتی رفرش
1 2 3 4 5 صفحه بعد
درباره ما

سایت عاشقانه لاوین20

•♥ برای حمایت از لاوین کد لوگو رو توی وبتون قرار بدین♥ با تشکر ♥•

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • ♥♥♥